یک جوک رشتی بگم؟
دوستم رضا اشکوری در مطلب “نام ها و نشان ها در گیلان و مازندران” نوشتند: « در زیر فشار منگنه های غریبه و “خودی” به عنوان یک فرد ایرانی خیلی تنهاییم». آری, تنهاییم ، و این تنهایی درست در زمانه ای که بیش از هر وقت دیگر میهن مان به همدلی, همبستگی و اتحاد تک تک ایرانیان میهن دوست و آزادی خواه احتیاج دارد قبل از آنکه تقصیر دیگران باشد گناه خودمان هست. ما هنوز حکایت سوسکها ، “نمنه” و اعتراض هم وطنان آذربایجانی مان را نفهمیدیم و یا خود را به کوچه علی چپ می زنیم . بغض جمع شده ی سالها توهین و تحقیر برای انفجار به چیزی بیش از “نمنه” احتیاج نداشت. آیا ما می توانیم به عنوان ایرانی اما با ریشه های قومی متفاوت آذربایجانی، فارس، شمالی، بلوچ و کرد برای دفاع از میهنمان از شر تجاوزات بیگانه و ستمگری مستبدان وطنی در یک سنگر برزمیم؟ آیا امکان اینکه به جای شلیک به سوی دشمن, اول بخاطر حساب های تصفیه نشده ای که با همدیگر داریم، با قنداق تفنگ بر سینه همدیگر بکوبیم وجود ندارد؟
این چه بیماری عجیبی است که ما باید همیشه درک عوضی از مفاهیم داشته باشیم؟ آزادی بیان و عقیده کجا و توهین به رشتی و ترک و… کجا؟ بستگان یکی از دوستانم پس از چند سال دوری از میهن به ایران آمده بود، از سوئد، ماجرایی را تعریف میکرد که فکر می کنم کم و بیش برای تمام کشورهای متمدن صادق باشد. می گفت در این چند سال در آن کشور چند وزیر و یا لیدر احزاب پارلمانی بخاطر مسائلی که برای ما بسیار جزیی می نماید، چون نپرداختن به موقع جریمه پارک کردن غیر مجاز یا جلو انداختن نوبت خود برای گرفتن آپارتمان مجبور به ترک پست خود شدند، هرکس در هر موقعیت اجتماعی می تواند از هرکس در هر موقعیت اجتماعی یا سیاسی انتقاد کرده و انحرافها یشان را از نُرم هایی که وجود دارد افشا نماید و یا درباره هر شخص، دسته، قوم و کشوری جوک و طنز (نه توهین) ساخته و از طریق رادیو، تلویزیون، روزنامه، شبکه های اجتماعی و یا سخنرانی به اطلاع دیگران برساند. اما در همین کشور توهین به شخص ، گروه و ملتهای دیگر جرم محسوب می شود. آزادی بی حد و حصر بیان عقیده و در عین حال ممنوعیت توهین.
ساختن جوک های مستهجن و توهین آمیز درباره شمالیها تاریخچه چندان طولانی نداشته و به اواخر دوره رضا شاه برمیگردد. زمانی که رضا شاه در مقام سردارسپه بود و مقدمات به قدرت رسیدن خود را فراهم می کرد, جهت بهره برداری از احساسات مذهبی مردم در مراسم سینه زنی تاسوعا و عاشورا شرکت میکرد، قزاقها و تعدادی از طرفداران سردارسپه شعار میدادند:
اگر در کربلا قزاق بودی – حسین بی یاور و تنها نبودی
مردم گیلان که هنوز خاطره دمکراسی و فضای آزادی را که در منطقه وجود داشت از یاد نبرده بودند، نمی خواستند باقیمانده دستاوردهای مبارزات شان زیر چکمه قزاقها لگدکوب شود، گیلانیها که تجارب شرکت فعال در جنبش مشروطیت ( نیروی اصلی تسخیر تهران به سرکردگی سپهسالار اعظم تنکابنی را گیلانیها تشکیل میدادند) و همچنین تلاشهای آزادیخواهانه شان در جنبش جنگل به رهبری میرزا کوچک خان و احسان الله خان دوستتدار سپس تشکیل اولین دولت جمهوری در گیلان، را پشت سر گذاشته بودند فریب تبلیغات آزادیخواهی و میهن پرستی دروغین قزاقها که عموما تحت کنترل افسران روسیه تزاری و سپس انگلیسیها بود را نخورده و در دوره ای که همه جای ایران شعار:
اگر در کربلا قزاق بودی / حسین بی یاور و تنها نبودی
سرداده می شد در رشت مردم در طی تظاهرات می خواندند:
اگر در کربلا قزاق بودی / عبا و کفش از حسین ربودی
که بعدها این بیت در جریان “کشف حجاب” به شکل زیر هم خوانده می شد:
اگر در کربلا قزاق بودی / حجاب را از سر زینب ربودی
می گویند رضا شاه از آن موقع کینه رشتی ها را به دل گرفته و همه جا با توهین از آنها یاد می کرد و زمینه ساز ساختن جوک های مستهجن ، مبتذل و توهین آمیز علیه آنها شد. او که خود شمالی مازندرانی بود هیچ فکر نمی کرد روزی این جوک ها یا فحشها متوجه نه تنها رشتیها بلکه همه شمالیها از جمله مازندرانیها هم خواهد شد. چون اغلب در این جوکها منظور از رشتی تمام اهالی ساکن بین شهرهای آستارا تا گنبد هست. عمویم تعریف میکرد در دهه ۵۰ برای تشویق از یک تیم فوتبال به نام گندم طلایی که از ساری یا گنبد بود به امجدیه رفته بود و در آنجا عده ای میگفتند« رشتی برو گمشو» یا «شیر که رشتی نمیشه» و امثالهم.
توهین و فحاشی به شمالیها معمولا در دو زمینه صورت می گیرد: اول هرزگی زنان و بی غیرتی مردان شمالی، دوم ترسو بودن شمالیها.
مغزهای علیل و بیمار بعضی ها شرکت فعال زنان شمالی در فعالیتهای تولیدی، اجتماعی و سیاسی و در نتیجه توقع شان در مشارکت در تصمیم گیریهای لازمه در زمینه های نامبرده را هرزگی و سلیطگی تعبیر می کنند. طبیعت کار و زندگی در شمال خوشبختانه بسیار متفاوت با دیگر نقاط ایران است. حتی مسلمانی شمالی ها با دیگر جاها فرق دارد. زن مسلمان شمالی موقع کار در شالیزارها شلوارش را تا زانو بالا میزند، در حالیکه در بسیار نقاط ایران چنانچه تار مویی از زن نمایان شود، اگر کار به اسید پاشی و زن کشی نکشد، مشت و لگد شوهر “با غیرت” حتمی است. برخلاف آنچه در این جوکهای توهین آمیز ادعا می شود و اتفاقا درست برعکس آن، علاوه بر فقر و محرومیتهای اجتماعی، عامل مهم دیگر فرار دختران و افتادن شان به دام فحشا و تن فروشی همین سنتهای به شدت متحجر و زن ستیز ی است که دفاع از آنها “غیرت” نامیده می شود. بجای جوک رشتی گفتن و خود را به بیعاری و کوچه علی چپ زدن بروید صفحه حوادث و آمار خود سوزی دختران و زنان بخاطر ازدواج های اجباری و تجاوز و کتک خوردن سیستماتیک توسط مردان و آمار قتل های ناموسی و همچنین آمار دختران فراری که بسیاری شان به دام تجار تن زن در ایران و شیخ نشینهای عربی می افتند را بخوانید، می بینید شمالیها در تمام این موارد ته لیست قرار دارند. و ببینید چگونه این سنتها دکان دوزندگان پرده بکارت را رونق بخشیده است.
مرد شمالی عموما مرد سالار نیست زیرا وی به اهمیت نقش زن هم در امر کار و تولید و هم در فعالیت های اجتماعی واقف است. بر بستر چنین شرایطی است که زنان بزرگ و نامداری که نامشان در تاریخ ایران ثبت شده از شمال ایران برخواستند. زنانی چون سیده ملک خاتون دیلمی، روشنک نوع دوست و یا بی بی خانم استر آبادی که حدود بیش از صد سال پیش، در آن دوره ای که زنان از کمترین حقوق اجتماعی محروم بودند، مانیفست دفاع از حقوق زنان، کتاب معایب الرجال را می نویسد و اولین مدرسه زنان را در خانه خودش دایر می کند. البته مردان “باغیرت” نیز بیکار ننشسته و به روایت خانم دکتر مه لقا ملاح، نوه دخترى بى بی خانم استرآبادى : «این مدرسه که قبل از انقلاب مشروطه راه افتاده بود، خیلی سر و صدا راه انداخت. یکی از آقایان امام جماعت در مسجد حضرت عبدالعظیم پاى منبر رفته و گفته بود “واى برآن ملتى که مدرسه دوشیزگان داشته باشد”. دوشیزه شهوتانگیز است. این شد که سایر ملاها بر علیه مادربزرگم اقدام کردند . یک بیانیه دادند علیه مادر بزرگ که این خانم در منزلاش عرق دارد و تهمتهاى این چنینى زده بودند. مادر بزرگم مجبور شد بالاخره در مدرسه را ببندد و تابلو را پایین بکشد » . و یا روشنک نوع دوست از زنان فعال دوران مشرطیت که پیش از انقلاب مشروطه مدرسه ۳ کلاسه ای را در شهر رشت برای بانوان دایر می کند و اولین انجمن زنان به نام پیک سعادت نسوان را تشکیل داده و اولین نشریه ویژه زنان یعنی ماهنامه “پیک سعادت نسوان” را منتشر می کند. و برای اولین بار در ایران در سال ١٣٠١ ، روز ٨ مارس را بعنوان روز جهانی زنان در انزلی جشن می گیرد. برای مطالعه بیشتر درباره سرگذشت زنان تلاشگر شمالی به پیوند زیر مراجعه کنید:
ازین وادی سپاه مازیار رزمجو بگذشت – از آن ره رفت مردآویج
اما درباره ترسو بودن شمالیها. همانطور که اشاره کردم توهین و فحاشی به شمالی ها در قالب جوک سابقه چندانی نداشته و از اواخر دوره رضا شاه شروع شد. و این در حالی است که تمام مشاهیر و بزرگانی که درباره شمالیها نوشته اند، چه ایرانی و چه خارجی، در وصف دلیری و شجاعت مردمان گیلان و مازندران می باشد. بزرگانی چون فردوسی، فخرالدین اسعد گرگانی، خاقانی شیروانی، ناصرخسرو، حافظ ابرو، کسروی، صادق هدایت، سیریل الگود، پطروشفسکی، ابن الفقیه، برنارد لوئیس و ارنولد توین بی هرکدام مطالبی درباره شمالی ها نوشتند که خلاصه آنها را می توانید در “بزرگان ایران و جهان از شمال میگویند” در همین سایت بخوانید.
برای آشنایی با سرگذشت دلیری شمالی ها علاقمندان را به سرگذشت مازیار، ماکان کاکی، مردآویج، اسپهبدان مازندران، دیلمیان آل زیار و آل بویه که در تارنمای شمالیها موجود است رجوع میدهم. فقط اشاره کنم که سیصد و پنجاه سال پس از اشغال ایران توسط اعراب، گیلان و مازندران هنوز استقلال خود را حفظ کرده بودند و مناطق شرق گیلان و غرب مازندران هرگز تحت سلطه هیچ نیروی بیگانه, از اسکندر گرفته تا اعراب، ترکان و مغولها در نیامد. و برای اولین بار شمالیها به سرکردگی پسران ابو شجاع ماهیگیر گیلانی موسوم به دیلمیان آل بویه توانستند اعراب را کاملا از ایران پس رانده و بغداد مرکز خلافت را به تصرف خود در آورند. استقلال جویی ، سرکشی و دلیری گیلانیان در دوره اشغال ایران در زمان سلوکیان در داستان ویس و رامین که در اصل به زبان پهلوی بوده و فخرالدین گرگانی به فارسی برگردانده بسیار زیبا توصیف شده است، دوره ی که از تمام مناطق ایران به اصطلاح امروزی “ازاله بکارت” شده بود, گیلان همچنان بخاطر شجاعت مردمانش در برابر کسانی که قصد تجاوز به او را داشتند دوشیزه ای باکره ماند و آرزوی وصال وی را بسیاری از جهانخوران و متجاوزان به گور بردند. این هم شعر فخرالدین اسعد گرگانی:
زمین دیلمان جاییست محکم – بدو در لشکری از گیل و دیلم
به تاری شب ازیشان ناوک انداز – زند از دور مردم را به آواز
گروهی ناوک و زوبین سپارند – به زخمش جوشن و خفتان گذارند
بیندازند زوبین را گه تاب – چو اندازد کمان ور تیر پرتاب
چو دیوانند گاه کوشش ایشان – جهان از دست ایشان باز ویران
سپر دارند پهناور گه جنگ – چو دیواری نگاریده به صد رنگ
زبهر آن که مرد نام و ننگند – زمردی سال و مه با هم به جنگند
از آدم تا به اکنون شاه بی مر – کجا بودند شاه هفت کشور
نه آن کشور به پیروزی گشادند – نه باژ خود به آن کشور نهادند
هنوز آن مرز دوشیزه بماندست – برو یک شاه کام دل نراندست
کلام آخر، با وجودی که نبودن امکانات تفریحی و ورزشی سالم و محدودیتهای فراوان برای پر کردن اوقات آزاد، نقش بسیار مهمی در جوک سازی و جوک گویی دارد. به اعتقاد من نباید به این بهانه از مسئولیت فردی انسانها چشم پوشید. مگرمدعی نیستیم که ملت خوش ذوق وبا استعدادی هستیم؟ چگونه است که از پس ساختن جوکی که عاری از توهین و فحاشی بوده و درعین حال به همان اندازه جالب و مفرح باشد بر نمیآییم؟ و گرنه جوک و طنز به خودی خود چیز بدی نیست و کسی هم بدان معترض نیست. اما مغز بیمار و علیل بعضی ها ، شاید هم برای رد گم کردن دیگران از ناتوانی های احتمالی خود و یا ارضای تمایلات حیوانی و امیال بیمارگونه خود توهین دیگران را علاج کار می بیند. در تاریخ عضدى آمده است که آغا محمد خان قاجار که خواجه بود ۱۷ زن در حرمسرای خود داشت. و چون قادر به کام گیری نبود با مشت و لگد و شلاق به جان آنها می افتاد. باری اگر احترام متقابل بین انسانها وجود نداشته باشد از یاری و مساعدت متقابل در روزهای سخت و بدبختی هم خبری نخواهد بود. و این همان چیزی است که دشمنان مردم و مرز و بوم ما بیشترین بهره را از آن خواهند برد.
Comments
یک جوک رشتی بگم؟ — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>