Category Archives: عمومی
سیزده ی آن سال
نمی دانم آدمها از کی عاشق میشن و دل به دیگری می بندند، شاید هم از همان روز تولد. تا اونجایی که یادمه از شش هفت سالگی عاشق گُلی بودم
Continue reading →بُز گر از سرچشمه آب می خوره
نانجیب یه بُز داشت اسمشو گذاشت ملکشاه
Continue reading →آوای ماندگار
تصور کن هیچ کشوری نیست
تصورش سخت نیست
هیچ بهانهای برای کشتن یا مردن در راهش نیست
چنان که مذهبی وجود ندارد
تصور کن همه انسانها در صلح زندگی میکنند
شما به «مادر» چی میگید؟
همگان نمیدانند که گُل زیباست
«بهار برای این زیبا است که اگر از گشنگی در حال مرگ باشی، می توانی با چیدن گل ها دلی از عزا در آری»
Continue reading →عاقبت دیدید ما صاحب خورشید شدیم
گزینه ها
یک میز و دو بشقاب، در بشقابی عقربی زنده نشسته و بشقابی دیگر که ماری در آن چنبره زده. قفسی آهنین با قفلی بزرگ و کاسه ای در وسطش پُر از آب نبات ، و کودکی جلوی میز با نگاهی پر از میل و تمنا به سوی قفس
Continue reading →نون که پلو نمیشه
آمُله
به دلها مهر و گرما ارزانی دار
به دلهای سرد دشمنان مان هم
که خیال دریدن سرزمینم را در سر دارند
بانو
غذاهای گیلانی
بزرگان ایران و جهان از شمال میگویند
زمین دیلمان جایی است محکم
براورا لشگری از گیل و دیلم
نام ها و نشان ها در گیلان و مازندران
زیر فشار منگنه های غریبه و “خودی” به عنوان یک فرد ایرانی خیلی تنهاییم
Continue reading →